حاج مجتبی عسگری و همسرش را خیلیها از «ایستاده در غبار» میشناسند؛ زوج امدادگری که در کردستان پا به پای حاج احمد متوسلیان، هم زخم مجروحین را درمان میکردند و هم برای دفاع از مردم با کومله و دمکرات میجنگیدند. حکایت دعوای حاج احمد با آقای عسگری که آن روزها مسئول بیمارستان بود هم یکی از سکانسهای به یادماندنی آن فیلم شد؛همان خاطره معروفی که متوسلیان بخاطر عوض نشدن لباس یک مجروح، حسابی رفیقش را مواخذه کرد.
خانم توکلى بعد از ازدواجش با حاج مجتبی به کردستان رفت و از آن روز همراه و همپای همسرش بود. چه آن موقع که در جبهه امدادگر بود و چه بعدها که هر سال همزمان با راهیان نور در پادگان دوکوهه مستقر میشدند و برای جوانها از همرزمان شهیدشان و حماسههایشان روایت میکردند. اما همین چند وقت پیش که سیل، به جان خانه و زندگی مردم افتاد، از همان دوکوهه عازم حمیدیه و در کنار سیلزدگان در یک چادر مستقر شدند و هر کاری از دستشان بر میآید برای کمک به آنها و کمتر شدن رنج و دردشان انجام مىدهند. از توزیع بستههای امدادی و پاک کردن گل و لای خانهها تا نشستن پای درد و دل خانوادهها و رساندن دردهایشان به گوش مسئولین.
روایت خانم توکلى از همراهى با سردار عسگرى:
اولین زوج جوان حاضر در منطقه بودیم
ما از سال ۵۹ که با هم ازدواج کردیم به اتفاق به شهر مرزی «مریوان» در استان کردستان رفتیم. چون همسرم آنجا به اتفاق حاج احمد متوسّلیان، شهید احمد دستواره و شهید رضا چراغی آنجا بودند. من و همسرم اولین زوج جوانی بودیم که در آن منطقه حضور داشتیم. من ابتدا که رفتم توی مناطق، در بیمارستانی که همسرم بودند، امدادگری را یاد گرفتم و پرستاری میکردم. البته بهخاطر ضرورت حضور در آن فضا، همان اول آموزشهای نظامی مثل کار با اسلحه و نارنجک را به من یاد دادند. چون راهها در کردستان نا امن بود و من آموزش دیده بودم اگر به کمین دشمن برخوردم و گرفتار شدم ضامن نارنجک را بکشم تا هم دشمن را از بین ببرم و هم خودم به دست آنها اسیر نشوم.
من امدادگر بودم و برایم انجام این وظیفه بسیار مهم بود اما در مدت جنگ طبیعتا زیاد پیش میآمد که از همسرم دور باشم و به همین خاطر هر زمان موقعیتی پیش میآمد که در منطقه کنار ایشان باشم، فرصت را مغتنم میشمردم و در آن مناطق انجام وظیفه میکردم. سعی میکردیم پا به پای هم، یکدیگر را حمایت و کمک کنیم تا توانستیم به لطف خدا این مسیر را کنار هم طی کنیم.
جنگ سختیهای زمان خودش را داشت؛ سختی اصلی را خانوادههای شهدا کشیدند که بدون حضور همسرشان بچهها را بزرگ کردند. ما انگشت کوچک آنها هم نمیشویم اما همین الان هم که از آن روزها برای بقیه تعریف میکنیم میبینیم چقدر سختی کشیدیم .
خانمها میتوانند دردها را تسکین دهند
کارهای یدى مثل آوردن غذا و اقلام موردنیاز، تخلیه و انبار کردن آن و برپاکردن چادرها حضور مردها را میطلبد اما برای کمککردن به خانمها از شنیدن نیازهاى آنها تا کمک کردن به آنها در نگهداری بچهها و حتی شنیدن درد و دل آنها که میتواند فشار روانی را برای خانمهایی که خانه زندگیشان را از دست دادهاند و نسبت به آینده خیلی نگران هستند، کمتر کند. البته کسانی باید حضور داشته باشند که خودشان توان روحی بالایی دارند و میتوانند باری از روی دوش این خانوادههای آسیبدیده بردارند.
حضور خانمهای مددکار یا روانشناس خیلی میتوانند کمک کند چون خانوادههای سیلزده هم خانه و زندگیشان را از دست دادهاند و هم این روزها در شرایط سختی زندگی میکنند. با این خانمها صحبت میکنند، با حوصله دردودلهایشان را گوش میدهند و به آنها امید و انگیزه میدهند. ما که بهعنوان امدادگر اینجا حضور داریم، صحبتها را میشنویم و نیازها را به آقایان منتقل میکنیم تا آنها را تهیه کنند اما برای کمکردن فشار و استرس روانی این خانمها و بچههایشان نمیتوانیم اندازه افرادی که متخصص روانشناسی و مشاوره هستند، موثر باشیم.
همین که همراهم هستی، آرامش دارم
من اینکه پا به پای همسرم باشم را برای خودم یک وظیفه میدانستم و الان هم که سی سال از جنگ گذشته و در فعالیتهای مختلف دیگر حضور داشتند، همراه ایشان بودم. ایشان هم برای این همراهی خیلی ارزش قائل بودند؛ نه فقط من، برای صبوری و همراهی همه زنانی که در جنگ و بعد از آن کنار همسرشان بودند و حمایتشان میکردند. حتی این صبوری، گذشت و همراهی خانمها را مهمتر و ارزشمندتر از فعالیت آقایان میدانستند.
درست است که همراهی خانمها گاهى مسئولیتهایی را برای آقایان ایجاد میکند ولی در موقعیتهایی که حضور خانمها لازم و ضرورى است، برکات این همراهی هم بیشتر و موثرتر است. من همیشه یکی از دغدغههایم این بود که با توجه به شرایط منطقه جنگی یا الان، وضعیت مناطق سیلزده، حضورم مسئولیت بیشتری برای همسرم ایجاد نکند و دغدغهای که برای امنیت و محافظت از من دارد، مانع از انجام مسئولیتش نشود. اما وقتی این دغدغه را با خود ایشان در میان گذاشتم و گفتم نگرانم که حضورم دست و پاگیر باشد، ناراحت شدند و گفتند: «هیچوقت این حرف را نگو؛ همین که همراه من هستی، من آرامش دارم و بهتر میتوانم به کارم ادامه دهم».
همدلی این روزها خیلی آشناست
فضای این روزها خیلی شبیه روزهای جنگ است؛ مثل همان روزها، الان همه از هر قشری همه چیزشان را رها کردهاند و دست به دست هم دادهاند تا به هموطنانشان که مورد هجوم سیل قرار گرفتهاند، کمک کنند. این شباهت زیاد، حس آن روزهاى جنگ را به من میدهد. من الان هم مثل آن موقع خیلی خوشحالم که توانستهام بخش کوچکى از این ماجرا باشم و گرهاى از کار مردم باز کنم. خوشحالم که همسرم سپاهی است و میتوانم مثل زمان جنگ، کنار او در این مناطق باشم و کمک کنم مثل همان روزها. وقتى همسرم سوار قایق میشود و میان سیل به مناطقی که در معرض آسیب هستند یا دچار خسارت و آبگرفتگی شدهاند، سرکشی میکنند و من هر بار نگران میشوم که اتفاقی برایشان نیفتد، باز هم درست مثل همان روزها.
پرسیدید چرا براى اسکان در چادر ماندهایم. خب کاملا طبیعی است. علاوه بر اینکه من و همسرم دوست داریم بین مردم باشیم، الان توی این گرما، مردم در چادر زندگی میکنند. در چنین شرایطی وجدان من راضی نمیشود در یک سوئیت یا سایه خنک باشم.
آرامش همسرم به تحمل سختیها میارزید
یاری و لطف خدا خیلی شامل حال من بود و به همین خاطر در کنار حضور در مناطق جنگى، مسئولیت مادری و همسری را نیز میتوانستم برعهده داشته باشم. درست است که در زمان حضور در منطقه، پا به پا و همراه همسرم بودم ولى زمانی که بخاطر بارداری یا نگهداری از بچهها بخاطر ضرورت حضور همسرم در جبهه، تنها بودم نیز مسئولیتم سنگین بود. مثل بقیه خانوادههای رزمندگان.
چه زمانی که در اسلامآباد غرب و کردستان بودیم و چه هنگامى که در اهواز و اندیمشک حضور داشتیم، در خانههای سازمانی زندگى مىکردم. من چند بچه کوچک پشت سر هم داشتم که خب نگهداری از آنها به تنهایی خیلی مشکل بود اما خدا خیلی به من کمک میکرد و من هم با توکل به او صبوری میکردم. خیلی پیش میآمد از دست بچهها عصبانی یا ناراحت میشدم. اما همسرم که به دیدن ما میآمد دلم راضى نمىشد از سختیها و مشکلات خانه به او بگویم. خدا مادرشوهرم را رحمت کند؛ همیشه میگفت «پسرم که از منطقه بر میگردد لبخند روی لب تو و صبوریات حتی منِ مادر را هم خوشحال میکرد. انگار نه انگار که تمام این مدت بچهداری کردهای و مسئولیتهای خانواده را به تنهایی بر عهده داشتهای». تلاشم این بود که همسرم وقتی به منزل میآید احساس آرامش و راحتی داشته باشد.
اگر تو نبودی به اینجا نمیرسیدم
البته اگر یک زن بخواهد طبق نظر امام و رهبر عزیزمان که همان دیدگاه اسلام است، هم به خانوادهاش برسد و هم در عرصههای مهم انقلاب و کشور حضور موثر داشته باشد، در عین حال که خودش باید صبور باشد به صبوری و همراهی همسرش هم نیاز دارد.
همانقدر که من تلاش میکردم همراه و همپای همسرم در فعالیتهایش باشم و وقتی خانه هستم، در غیاب او مسئولیتهای خانواده را به نحواحسن انجام دهم، ایشان هم هرجا که برایشان امکان داشت، به من در کارهایم کمک میکرد. حاجآقا زمان جنگ خیلی کم فرصت داشت به خانه سر بزند اما هر زمان منزل بود، در تربیت و نگهداری بچهها و حتی در شستن کهنه بچهها به من کمک میکردند.
همسرم هم خیلی مهربان و صبور است و هم خوشاخلاق. این لطف خداوند است که شامل حال او شده و چون با شهدا همنشین بوده، خیلی از خلق و خوهای شهدا را دارد. همیشه قدردان است و از من تشکر میکند. میگوید:« اگر تو نبودی، من به اینجا نمیرسیدم و این جایگاه را نداشتم». من هم البته همین نظر را دارم و معتقدم اگر ایشان نبود من به این نقطه نمیرسیدم. خداوند به ما کمک کرد که دوش به دوش هم به کمال برسیم.
همه میگویند حاج احمد متوسلیان روحیه خشن و جنگجویی داشتند که باید هم همینطور میبود؛ چون در غیر اینصورت نمیتوانست یک قهرمان و یک دلاور باشد. اما قلب رئوف ایشان را کمتر کسی میشناسد. ما در کردستان بودیم، فرمانده کومله دموکرات اسیر بچههای سپاه شده بود؛ بعد حاج احمد ماه به ماه، حقوقش را به خانواده او میداد. میگفت شوهرش اسیر است و بد کرده، اما او که تقصیری ندارد و نباید در خرج و مخارجش بماند.
اگر برگردم دوباره همین زندگی را انتخاب میکنم
ما به زندگی خودمان افتخار میکنیم. بارها و بارها شده از هم پرسیدهایم اگر یک زمانی که از اول بخواهیم زندگیمان را انتخاب کنیم، چه مسیری را مىرویم. من گفتهام دوباره همین همسر و همین زندگی را انتخاب میکنم و ایشان هم همین را گفتهاند.
من دوست دارم به جوانترها بگویم صبور باشید و در زندگیهایتان گذشت کنید و با همسرتان همدل باشید. در کارهایتان به خدا توکل کنید. ما در زندگیمان به این باور رسیدهایم که اگر با خدا باشیم و به او باور داشته باشیم، به همهچیز میرسیم. نمازتان را هم حتما اول وقت بخوانید و سعی کنید همیشه با وضو باشید.
توصیهام به دختران و پسران جوان این است که با همسرانشان همراهی داشته باشند، گذشت و صبوری خیلی مهم است و کمک میکند در کنار هم پیش بروند و به هدفهایشان در زندگی برسند.
اینجا برای لباس با کمبود مواجهایم
امسال هم مثل سالهای قبل، همزمان با ایام بازدید از مناطق عملیاتی و اردوهای راهیان نور، یک ماه با حاجآقا در دوکوهه بودیم. وقتی سیل آمد، تصمیم گرفتیم برای امداد به اهواز بیاییم. حاج آقا همان اوایل به این منطقه یعنی حمیدیه (بستان) آمدند و من هم ده روز بعد آمدم. رسیدگی الحمدلله خوب است اما گرما بیداد میکند و مردم توی چادر هستند. من مدام میگویم خداوند کمک کند بچهها مریض نشوند. طبیعتا خانمها به خاطر پوشش بیشتری که دارند، گرما بیشتر اذیتشان میکند. اما آنهایی که بچه کوچک دارند، خیلی بیشتر اذیت میشوند؛ اینجا هم یخچال نیست که آب معدنیها را در آن نگهدارند. مجبورند آب گرم بخورند و این حرارت بدن را بیشتر میکند. مهمترین مشکلات خانمها و بچهها در این منطقهای که ما هستیم، پوشاک و لباس است. خیلی از آنها میگویند فقط همین یک لباسی را دارند که با آن از خانه خارج شدهاند؛ مخصوصا بچهها که نیاز به شستوشوی مداوم لباس دارند، خیلی پیش میآید که در فاصلهای که لباسشان شسته و خشک میشود، بدون لباس میمانند. ما هم به امدادگرها منتقل میکنیم و تلاش میکنیم این مشکل برطرف شود چون غذا و آب را مدام بررسی و تأمین میکنند، اما برای لباس با کمبود مواجه هستیم.
روایت سردار عسگری از مناطق سیلزده و همراهی همسرش:
حضور خانمها خیلی ضروری است
شاید روزهای اول و دوم امکانات مناسب برای حضور خانمها نباشد. اما چند روز که میگذرد و شرایط بهتر میشود، حتما به حضور خانمها نیاز هست و حتما میتوانند کمک کنند. در زلزله یا سیل خیلی از آسیبدیدگان، زنان آسیبدیده زیاد هستند و حتما برای کمک به آنها، درمانشان و شنیدن دردها و نیازهایشان، حضور خانمهای امدادگر ضروری است.
مردانی که بچه کوچک ندارند، حتما اگر شرایطش را دارند با هماهنگی نهادهای رسمی همراه با همسرشان در این مناطق حاضر شوند چون حتما به حضور و همراهی خانمها برای کمک به زنان و مادران آسیبدیده از سیل نیاز است.
همراهی همسرم به سختیهایش میارزد
الان در منطقه با هم نیستیم و در دو بخش مختلف فعالیت میکنیم؛ البته من یک ناراحتی دارم و گاهی قرصهایم را یادم میرود. زمان خوردن دارو که برسد، حاج خانم هرجا که باشم من را پیدا میکند تا قرصهایم را بخورم.
وقتى حاج خانم همراه من است، مسئولیتهایم بیشتر میشود. بالاخره من مرد هستم و غیرت دارم. برایم مهم است که محل مناسبی برای استقرار و فعالیت همسرم مهیا کنم اما این سختیها را با کمال میل به جان میخرم چون ارزشش را دارد.
حضور همسرم باعث شد عذرخواهی کند
سوار قایق به مناطق مختلف سیلزده سر میزدیم و بستههای غذایی و اقلام مورد نیاز را توزیع میکردیم. در یکی از منطقهها حاج خانم هم سوار قایق همراه ما بود. میرفتیم یک پزشک را در مکانی که قرار بود فعالیت کند، مستقر کنیم. یکی از هموطنان سیل زده وقتی بسته را به او دادم خیلی ابراز ناراحتی کرد و گفت من این وسایل را نمیخواهم خانهام را درست کنید و به من تحویل بدهید. بعد هم اجازه پیاده شدن پزشک و تیم امدادی را نداد. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که حق دارد در آن شرایط سختی که خانه و زندگیاش زیر آب است، بهعنوان مرد خانواده عصبانی و ناراحت باشد. پیاده شدم برایش توضیح دادم که هنوز خانهها در محاصره آب است و امکان سکونت در آن وجود ندارد اما هنوز عصبانی بود و میگفت من وسایل شما را لازم ندارم. آهسته به همسرم اشاره کردم که توی قایق نشسته بود و سعی کردم او را متوجه کنم که این خانمها در این شرایط سخت آمدهاند تا به مردم کمک کنند. متوجه حضور ایشان که شد، عذرخواهی کرد. بعد بسته را گرفت و اجازه داد تیم امدادی پیاده شوند.